-
موضوع انشا
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 02:55
موضوع انشا: می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ ما دلمان می خواست در آینده دکتر شویم و متخصص بدن انسان بشویم و همه ی مریض ها را درمان کنیم. ما تا حالا شکم چند تا قورباغه را هم عمل کرده ایم و اصلن از خون نمی ترسیم اما برادرمان یک روز به ما گفت: «چون تو خوش خط هستی، پس نمی توانی دکتر خوبی شوی.» و بعد هم گفت: «اگر دکتر شوی،...
-
مرور خاطرات ...
شنبه 22 آبانماه سال 1389 19:38
چه دنیای کوچیکیه ... تو این مدت خیلی چیزا عوض شده ... چیزایی رو دیدم و شنیدم که اصلا انتظارش رو نداشتم. ۲ سال پیش , یه بار که رفته بودم باشگاه برای تمرین ، مثل همیشه با یکی از دوستای خوبم شروع به صحبت کردم ... بهش گفتم که بالاخره پیداش کردم ... یه لبخندی بهم زد و گفت ... اشکان ساده نباش ! شاید اون راست میگفت ... !
-
عشق یعنی ...
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:26
عشق یعنی... عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی زندگی را ساختن عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق...
-
دوستت دارم
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:26
اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد...
-
موجودات عجیب و غریب
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:26
دخنرا خیلی موجودات عجیبی هستن : اگه بهشون محل نذاری میگن سردی اگه بذاری مرد نیستی ، اگه به حرفش گوش کنی زن ذلیلی اگه گوش نکنی خود خواهی ، اگه بوسش نکنی خائنی اگه بوسش کنی میگن داری سوء استفاده میکنی ، اگه به یه دختر دیگه نگاه کنی چشم چرونی ولی اگه اون به پسر نگاه کنه قصدی نداره ، اگه تو دیر کنی بد قولی ولی اگه اون دیر...
-
اولین خاطره
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:23
برای اولین روز وبلاگ نویسی من بد نبود.به خاطر اینکه......هیچی بابا ولش کن.کمبود خواب گرفتم.دارم میمیرم از بی خوابی.الان ساعت ۵:۵۸ دقیقست ولی من هنوز بیدارم.فردا هم مثل همیشه...البته بهتره بگم که مثل همه شبایی که دیر می خوابم بازم دیر بلند میشم.واقعآ جالبه.همه اول وبلاگ نویسیشونو تو خونه و یا حد اقل تو شهرشون مینویسن...
-
خاطرات خدمت سربازی!
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:23
دوباره سلام .... واقعآ نمیدونم از کجا و کی باید بنویسم. از روزهای قبل.... از همین الان..... یا از چند ساعت دیگه. تا چند ساعت دیگه...من وارد مرحله جدیدی از زندگیم میشم.مرحله ای که تلخی ها و شیرینی های مختص به خودشه داره.فکر کنم اگه به موضوع این قسمت یه نگاهی انداخته باشید...تا الان کاملآ متوجه شدید که دارم در چه موردی...
-
سلامی دوباره بعد از ۱۵ ماه
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:23
به نام خدا سلام . . . سلام . . . سلام چه زود گذشت . . . انگار همین دیروز بود که داشتم وسایلمو جمع میکردم که برم سفر.اونم چه سفر خاطره انگیزی... سفر خدمت.یه شور و شوقی که با دلهره و اظطراب همراه بود تمام وجودمو گرفته بود. نمیدونستم که قراره چه اتفاقی برام بیفته.فقط از روی حرف هایی که این و اون بهم میزدن یه حدسایی...
-
هتل نیلوفر
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:22
من میخواستم خاطرات پادگان آموزشیم رو داستان وار بنیویسم ولی بعد دیدم که بهتره یه کار دیگه انجام بدم.توی همون پادگان ... من یه هم خدمتی داشتم که بچه ی یکی از روستا های اطراف اصفهان بود . ولی به طرز عجیبی استعداد شعر گفتن داشت به طوری که اومده بود و تمام بیوگرافی آموزشی و فرماندهان گردان ها و پادگان و تموم بلاهایی که به...
-
توضیحات
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 20:22
۱ ـ این چند بیت شعر رو باید صبح ها . . . تارسیدن به میدان صبحگاه و همراه با رژه حماسی میخوندیم . ۲ ـ منظور از سرهنگ . . . فرمانده ی پادگانه که هر روز صبح زود...میومد و به رژه رفتن ما نظارت میکرد و اگر از رژه رفتن گروهانی راضی بود و خوشش میومد . . .دو بار میگفت خیلی خوب وما هم باید در جواب هر خیلی خوبی که میگفت. . ....