خاطرات خدمت سربازی!

دوباره سلام....

واقعآ نمیدونم از کجا و کی باید بنویسم.

از روزهای قبل....

از همین الان.....

یا از چند ساعت دیگه.

تا چند ساعت دیگه...من وارد مرحله جدیدی از زندگیم میشم.مرحله ای که تلخی ها و شیرینی های مختص به خودشه داره.فکر کنم اگه به موضوع این قسمت یه نگاهی انداخته باشید...تا الان کاملآ متوجه شدید که دارم در چه موردی صحبت میکنم.درسته....

سربازی...!

مرحله ای که به قول بعضی ها پسر ها رو مرد میکنه.

و به قول بعضی های دیگه آدمو آدم میکنه!

تا چند روز پیش... از اینکه میخواستم برم سربازی واقعا خوش حال بودم.ولی هر یک روزی که میگذشت و به امروز نزدیک مشد...از روز قبل ناراحت تر میشدم اونم نه به خاطر اینکه دارم میرم....ناراحتی من همش به خاطر خونوادم بود. پدرم...مادرم...خواهرم...خاله هام...و خیلی های دی گه.

از خودم میپرسم....:آخه این همه اشک ریختن برای چیه؟برای من؟.......چرا من؟ من که خوشحالم دارم میرم.پس چرا شما ناراحتید؟

وقتی که همین حرفارو به اونا هم میزدم....تا چند ساعتی همه چیز خوب میشد و فکر میکردم که همه چیزو فراموش کردن...ولی اشتباه میکردم.میخواستم کاری کنم که فراموش کنن.برای همین بهشون گفتم که وقتی که من رفتم...برن مسافرت پیش خاله اینا.که آش پشت پامو اونجا درست کنن.با این کار... هم خیالم از این بابت راحت میشد که دیگه تنها نیستن وهم از این که سرشون شلوغ میشه و کم تر به من فکر میکنن.

این همه از تلخی ها گفتم....بس دیگه! بریم سر شیرینی ها!

اولین شیرینی اینه:

کچل...کچل...کلاچه.

روغن کله پاچه.

کچل رفته به اردو.... و بقیشم که خودتون میدونید.اولین شیرینی سربازی همین کچل کردنه!

تو راه آرایشگاه ....همش فکر میکردم که قیافم چه جوری میشه!(آخه آخرین بار  ۱۱ سال پیش کچل کرده بودم.اونم فقط یه بار.چیز زیادی از اون موقع یادم نمیومد) ولی بعد از اینکه کچل کردم... کلی حال کردم!

 اولش وقتی خودمو دیدم....اصلآ نتونستم جلوی خندمو بگیرم.اونم چه خنده ای ... جلوی اون همه آدم! از اون خنده هاایی که به راحتی میتونست جای خودشو کتاب رکورد های جهانی(گینس) به عنوان فجیع ترین خنده باز کنه! داشتم از خجالت میمردم ...ولی اصلآ نمیتونستم  جلوی خودمو بگیرم.( خوب اینم یکی از مزیت های کچل شدنه.بی خیال بی خیال! انگار که فقط خودت تو این دنیایی! شاد شاد میشی.دیگه برات مهم نیست که  داری چکار میکنی!) از من میشنوید ...برای یه بار هم که شده  امحان کنید.ضرری که نداره ...هیچ. خیلی هم شادی آوره! واقعآ شادی آوره ها! اگه ۱۰ تا قرص اکس هم بندازی بالا بازم به پای کچل کردن نمیرسه!

خوب...الان تقریبآ ساعت ۱۵/۴ صبحه! منم که ساعت ۶ باید اونجا باشم.بهتره که برم بخوابم.۲ ساعتم...۲ ساعته دیگه! البته میگم ۲ ساعت به خاطر اینه که یه خورده دیر تر میرم.همیشه هم که نباید به موقع رفت.درست میگم؟؟؟؟ یه خورده چشم انتظارم بمونن بهتره!دوست داشتم بیشتر مینوشتم.ولی حیف که نمیتوم.دیروز و امروز داشتم وسایلمو برای سفر جمع میکردم.برای همین نتونستم زودتر بیام.

خوب وقت رفتنه.باید دیگه برم. 

احتمالآ اپ بعدی میره برای ۴...۵ ماهه دیگه.تو این مدت من همه چیزایی رو که برم پیش میاد تو یه دفتر خاطرات مینویسم و بعدش براتون میزارم.هر سوالی هم در مورد سربازی یا کچل کردن داشتید...تو قسمت نظرات برام بذارید.مواظب خودتون باشید.

خدا نگهدار!

نظرات 3 + ارسال نظر
بهزاد دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام.درسته که تازه شروع کردی.ولی به نظر من خوب شروع کردی.ولی یه پیشنهاد دارم اونم اینه که همشو خاطرات ننویس.مطالب دیگه ای هم بنویسی خوبه.مثلآ عاشقانه.


دوباره بهت سر میزنم



خدا نگهدار

باران چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ق.ظ http://dokhtare-shabgard.blogsky.com

کجایی پس؟ من میخوام کچل کنم موندم تو بیای راهنماییم کنی... پس بیا دیگه...

باران چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:25 ق.ظ http://dokhtare-shabgard.blogsky.com

سلام. کجایی پس؟ سرباز امام زمان؟؟؟!!!
بیا بنویس از خاطرات شیرینت دیگه!!!! ما منتظریم......

ما مخلص شما هم هستیم.فقط بزار یه چند روز درست و حسابی مرخصی بگیرم....اونم به روی جفت چشام.اینقده خاطره دارم که فکر کنم اگه تا آخرین روز مرخصیم هم بنویسم ...تموم نمیشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد