من میخواستم خاطرات پادگان آموزشیم رو داستان وار بنیویسم ولی بعد دیدم که بهتره یه کار دیگه انجام بدم.توی همون پادگان ... من یه هم خدمتی داشتم که بچه ی یکی از روستا های اطراف اصفهان بود. ولی به طرز عجیبی استعداد شعر گفتن داشت به طوری که اومده بود و تمام بیوگرافی آموزشی و فرماندهان گردان ها و پادگان و تموم بلاهایی که به سرمون اورده بودن و حتی اتفاقات و رفاه و آسایش قبل از خدمت رو به شعر دراورده بود.شعرش به حدی جالب بود که حتی وقتی اومد و شعرشو توی صبحگاه عمومی خوند . . . فرمانده ی پادگان بهش یک هفته مرخصی تشویقی داد.من هم موقعی که داشتم همراه بقیه از پادگان ترخیص می شدم رفتم و شعرشوازش گرفتم.حالا خودتون بخونید و قضاوت کنید.البته اگه میخواید راحت بخونید باید شمرده . . . شمرده و آرام بخونید.منم اون قسمت هایی از شعر رو که به راهنمایی نیازداره رو به صورت پاورقی براتون مینویسم. اسم شعرش هم هست هتل نیلوفر۱. این شما و اینم شعر مستند هم خدمتیه ما . . . هتل نیلو فر - شروع میکنم خاطراتم با نام الله که یاری دهد مرا تا آخر راه
- مینویسم یادگاری ت بماند روزگاری گر نباشم روزگاری این بماند یادگاری
- شبی بود و من در خواب غفلت که تا بیدار گشتم شد وقت خدمت
- خبر آمد کنون وقت نظام است که دوران شخصی گری دیگر تمام است
- تو در دوران شخص هرچه باشی چه لات و دخترباز یا که ناشی
- تمام شد تو کنون سرباز هستی که در سربازی تمام شد روز مستی
- ندانستی تو قدر آسایشت را حرام شدتو از دست دادی آرامشت را
- بیاد داری که تا دیروز و پریروز تو خواب خواب بودی تا نیمه ی روز
- که می آمد مادرت با ناز بسیار که تا از خواب نازت گردی بیدار
- بمیرد آن که خدمت را بنا کرد ستم بر ما نکرد بر مادران کرد
- بیا باد صبا از راه یاری. . . برو خانه که مادر دل پر است از بی قراری
- بگو مادر غم مخور دنیا همین است که تقدیر جوانان این چنین است
- بمیرد آنکه غربت را بنا کرد تو را از من . . . .مرا از تو جدا کرد
- که در غربت بنهم قدرت ای جان که جان در کف گزارم سهل و آسان
- ببوسم خاک پای مادرم را که جمع میکرد رختخواب پهن من را
- کنون باید بیدار شوم در نیمه شب که سخت است اینکارچون حالت تب
- میکنم آنکادر من تخت خود را بپوشم پیراهن و پوتین خود را
- گذارم من کلاه خویش بر سر که با فرم نظامی خارج شوم از در
- لباس فرم ما سبز رنگ باشد که با گنبد سبز رسول همرنگ باشد
- لباس سر بازی فانوسخه دارد دل سر باز هزاران غصه دارد
- بگیریم هر کدام از ما سلاحی سپس بر صف شویم در آن نواحی
- همه روان خواهیم گشت سوی میدان بدو رو ...صف به صف...با ریتم و آواز
- به قدرت بر زمین ما پای کوبیم به نعره بر فلک این را بگوییم ...
- صف به صف... منتظر ایستاده اییم سربه سر ...عشق و شورو اراده ایم
- ما همه پیروان ولایتیم . . . ما همه عاشقان شهادتیم . . .
- در نبردی با دشمن زبون . . . می کشیم دشمنان را به خاک و خون
- جان فدامیکنیم در ره امام . . . بر تو ای رهبر مهربان سلااااام . .۱
- بباید تا رژه رویم به آهنگ که خیلی خوب گیریم ازدست سرهنگ
- اگر سرهنگ۲ به ما خیلی خوب نمیداد همه تنبیه میشدیم با داد و فریاد!
- دلا فریاد بیگی ۳نیست توهین که این عشق است و نیست نفرت و کین
- ز بیگی هرچه گویم کم گفته ام من همین بس که مردیست زیبا و کوه تن
- او چو شمعی باشدوپروانه ایم ما همه سربازیم و او فرمانده ی ما
- به گردان عاشورا و گروهان ایمان۴ به شهر کرمانشاه و غرب ایران
- به اینجا آمدیم در هجدهم ماه پریشان خاطر و با ناله و آه
- کسی یار و مدد کاری ندارد کسی دلسوز و غمخواری ندارد
- همه سر در گریبان در فکر باشند به فکر خدمت و آینده باشند
- که بیست ماه در خدمت دولت بباید چه بر سر ما آید خدا داند ...خدا داند
- چرا مادر مرا بیست ساله کردی میون پادگان آواره کردی . . .
- ابتدا ما را در نقطه ای جمع کردن برای انجام هر کاری کسی را مامور کردن۵
- که هر کسی شد مسئول جایی من و قند علی شدیم مسئول چایی
- به ما تحویل دادند یک سماور که این دو ماه بود ما را یار و یاور
- نوشتم نامه ایی با برگ چایی که پا مرغی میروم مادر کجایی
- به اینجا آمدیم در ماه رمضان به گردان عاشورا . . .گروهان ایمان
- به سر بازی و نظام و خدمت همه پاتک زدیم در این ماه مبارک
- که این یک ماه را همچون مسافر پی خورن و خوابیدن بودیم هی و حاضر۶
- که فرماندهان کاری به کار ما ندارن همه گویند سر بازان روزه دارند
- کجا و کی روزه گیرند این جوانان که دوران روزه داری آمد به پایان
- اگر خوانند نماز آن هم به اجبار ! که حاضر باشند همه در لیست آمار۷
- به یاد دارم شبی بعد از صرف افطار جزء اندکی به مسجدنرفتندبرای این کار
- نوشتن اسم آنها را به آمار که کافر از مسلمان شد پدیدار
- بیامد فرمانده با خشم بسیار تا کند غایبان را از خواب بیدار
- سپس هر گروهان را به صف کرد شروع بر تنبیه و آزارشان کرد
- پس از یک ساعت با منت فراوان تمام کرد و ببخشید ما را جناب سروان
- برای نماز صبح فردا تمام گردان برفتند به مسجد با صف و نظم فراوان
- ببین با تنبیه و زور و بازو به حرف آید طوطی و شیران به زانو
- در این ماه پر خیر و برکت به کل خوابیدیم و کردیم استراحت۸
- خدا خواست و تقدیرماهمین بود که این یک ماه آموزش ما اینچنین بود
- در اول رژه تا یازده بامداد به بعدش آموزش در کلاس درس استاد
- تمام استادان ما از بهترین بود که درس و نامشان این چنین بود
- جناب سر حدی فرمانده گردان۹ همان که هیبتش چون شیر غرررران
- ندیدم خنده بر لبانش هیچ گاه که آرزو به دل و در حسرتش ماندم دو ماه
- به ماآموزش میدادنظم و احترام را که تا فهمیم فرق شخصی و نظام را
- جناب بیگی بود فرمانده گروهان قوی هیکل و جذاب و چو شاهان
- که فرماندگی و ریاست لایق اوست کلاس درسش رزم انفرادی باشد ای دوست
- به ما میداد پند و اندرز در همه وقت که تا سربازان شوند در زندگی پر ز دقت
- جناب میرزا خانی۱۰محبوب دلهاست که او استاد درس اسلحه هاست
- به ظاهر فردی خشمگین است که در باطن فردی نازنین است
- همیشه او بود در حال شوخی و طنز که تا از یاد بریم خستگی و درد و نفرت
- جناب رفیع زاده۱۱ مردی متین است کلاس درسش جنگ های نوین است
- بزرگی و وقار ... گذشت و رشادت خدا یکجا به او داده امانت
- نشان سرهنگی در شان او است که اغراق نیست اگر گویم بهترین است
- به یاد دارم کلاس های درس او را که با قرآن شروع میکرد گفتگو را
- به مامی گفت بخوانید آیات قرآن سپس فکر و تامل کنید در معنی آن
- که قرآن کتاب سازندگی است همه آیاتش چاره ساز زندگی است
- خداوندا قسم به این کتابت همیشه کن از این چهار تن حمایت
- بگویم حرف هایی از دو میدان یکی میدان تیر و دوم میدان صبحگاهان
- شرو عش میکنم با میدان صبحگاه که این میدان میدان جنگ است و رزمگاه
- جناب رفیع زاده۱۲باشد فرمانده میدان که با دستور او بر صف شود هر گروهان
- جناب علی پور فرمانده پادگان است که فردی منطقی و مهربان است
- بود غمخوار و دلسوز سر باز بباشد مونس و یاور و محرم راز
- شروع می شد مراسم با ذکر قرآن که در این لحظه خبر دار است کل میدان
- پس از قران پیش فنگ میگشت میدان که پرچم بالا رفت و خواندیم سرود ایران
- همین که فرمان پافنگ صادرمی گشت به سرعت سلاح ها بر زمین پایدار میگشت
- پس از آن فرمانده ی با ابهت به جایگاه می آمد و شروع مکرد به صحبت
- چو صحبت های ایشان تمام میگشت پس از آن فرمان رژه صادر می گشت
- همه فرماندهان سعیشان بر این است که گویند واحد ما بهترین است
- رقابت میکنند همه با نظم و فر هنگ که تشویقی بگیرند از دست سر هنگ
- چه زیبا و با شکوه است این مراسم گویی قدرت کل نظام است این مراسم
- صدای تبل و موزیک. . .با ضربه ی پا هماهنگ میشد و ترسان و زیبا
- لرزه بردل می افتادواشک میامدزچشمان چون می آمد هر گروهان با رجز خوان
- تمام می گشت این مراسم به هر حال یکی غمگین بود و یکی شاد و خوشحال
- کنون نوبت میدان توپ و تیر شد۱۳ دل من از همین جا پیر پیر شد
- یکی می گفت عشق من کلاش است ولیکن سلاح های اینجا آش و لاش است
- بود سیبل هاچون سلاح ها درب وداغان که خیلی افتضاح است محیط کل میدان
- تصور کن تو در این میدان بخواهی به سیبل شلیک کنی روی نقطه ی سیاهی
- بسی سخت و دشوار است این کار که باید تکرار کرد آن را چها ر بار
- که این چهاربار اگر نمره ی با ارزش نگیری رفوزه خواهی شد و تجدید آموزش بگیری۱۴
- ولی به ما می گفتند سربازان قدیمی که تجدیدآموزش کشک است ای یار صمیمی
- به هر حال تمام شد کل این مراحل کنون من هستم یک تیر انداز کامل
- در این روزها آموزش ما دیگر تمام است ولیکن حرف های من هنوزم نا تمام است
- کنون باید ترک کنیم این گردان و گرهان همه راهی شویم از این شهر و استان
- دلم تنگ است...دلم تنگ است...دلم تنگ دلم تنگ است برای پادگان تنگ
- دلم تنگ است برای بچه های این گروهان دلم تنگ است برای آسایشگاه ایمان
- دلم تنگ است برای پند و اندرز های بیگی برای حرف ها و درد و دلهای میرزاخوانی
- دلم تنگ است برای گشتی های شبانه دلم تنگ است برای درد دل های بی بهانه
- دلم تنگ است برای مرخصیهای جمعی برای دیر آمدن و تنبیه های دسته جمعی
- دلم تنگ است برای بچه های کل گروهان برای ساختمان و محیط کل گردان
- تمام بچه های این گرو هان یکا یک آمدند از هر جای ایران
- ساوه ... اراک ... و اصفهان همدان ... کرمانشاه ... و تهران
- به اینجا آمدیم با سختی راهی که آموزش ببینیم با هم دو ماهی
- خداوندا به حق کتاب قرآن سلامت نگه دار بچه های این گروهان
- دلم تنگ است ولی صد حیف از جدایی جدایی ... جدایی درد بی درمان جایی
- مرا یک دل از خوبان جدا نیست ولی صد حیف که خوبان را وفا نیست
- به خوبان دل سپردن کار سهل است ز خوبان دل بریدن کار ما نیست
- تمام گشت خاطراتم بار خدایا خدایا .... هزاران بار شکرت خدایا
پایان |