من میخواستم خاطرات پادگان آموزشیم رو داستان وار بنیویسم ولی بعد دیدم که بهتره یه کار دیگه انجام بدم.توی همون پادگان ... من یه هم خدمتی داشتم که بچه ی یکی از روستا های اطراف اصفهان بود. ولی به طرز عجیبی استعداد شعر گفتن داشت به طوری که اومده بود و تمام بیوگرافی آموزشی و فرماندهان گردان ها و پادگان و تموم بلاهایی که به سرمون اورده بودن و حتی اتفاقات و رفاه و آسایش قبل از خدمت رو به شعر دراورده بود.شعرش به حدی جالب بود که حتی وقتی اومد و شعرشو توی صبحگاه عمومی خوند . . . فرمانده ی پادگان بهش یک هفته مرخصی تشویقی داد.من هم موقعی که داشتم همراه بقیه از پادگان ترخیص می شدم رفتم و شعرشوازش گرفتم.حالا خودتون بخونید و قضاوت کنید.البته اگه میخواید راحت بخونید باید شمرده . . . شمرده و آرام بخونید.منم اون قسمت هایی از شعر رو که به راهنمایی نیازداره رو به صورت پاورقی براتون مینویسم. اسم شعرش هم هست هتل نیلوفر۱.
این شما و اینم شعر مستند هم خدمتیه ما . . .
هتل نیلو فر
پایان